آروین گلمآروین گلم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

به دنیا آمدی تا دنیای من شوی...

روزهای قشنگی که به سرعت می گذره

سلام گل پسر ناز و دوست داشتنی خودم، سلام نفس زندگی من آروین گلم یک سری از عکس هات که مربوط به قبل هست رو فرصت نکردم برات بذارم. قند عسلم مدتی بود که دایماً یک نخ می آوردی و می گفتی ببندم به پیشونیت و حسابی احساس قدرت و خوشحالی می کردی. از این که کوماندو باشی خیلی لذت می بری. و البته هم چنان عاشق بازی با رنگ ها هستی. نفسم، قارچ کبابی رو خیلی دوست داری. به خصوص کباب کردنش رو یک روز یک پشه رو کشتی اومدی بهم گفتی: "مامان نگاه کن من سوکس گشتم." تو که اکثر کلمات رو درست می گی این قدر حرف زدنت با نمک بود که حسابی غرق بوسه کردمت عشق من. جالب این جاست یک روز دیگه یک پشه کوچ...
5 آذر 1395

خیلی خوشحااااالم

سلام گل پسرم. سلام تموم زندگیم.  الان خیلی خوشحالم برای همین اومدم برات بنویسم. امروز صبح اولین روزی بود که موقع رفتن به مهد کودک گریه نکردی. البته صبح که از خواب بیدار شدی کمی حالت گریه گرفتی ولی چون اهمیت ندادیم یادت رفت.  شبای قبل ساعت ده می خوابیدی دیشب ساعت نه خوابیدی. نمی دونم این یک ساعت هم تأثیر داشته یا نه. ولی در هر حال امروز خیلی خوشحالم عشق من. به خاطر تو. خیلی دوستت دارم و وقتی با گریه به مهد می رفتی خیلی غمگین می شدم. یه خبر خوب دیگه این که یه بخشنامه جدید اومده که خانومای دارای فرزند زیر شش سال می تونن در هفته هشت ساعت کمتر کار کنن. این یعنی این که می تونم بیشتر کنارت باشم قند عسلم. البته چون ک...
4 آبان 1395

اولین گام در راه علم

سلام قند عسلم، نفسم، تموم دنیای من نمی دونم از کجا برات بگم. مدتیه نتونستم بیام خاطرات قشنگمون رو بنویسم. گل پسرم مامانی با پست جدیدی که در اداره بهش دادن این قدر سرش شلوغ شده که حتی نمی تونه به وبلاگت سر بزنه. هر چند ما آدما خودمون رو با شرایط جدید سازگار می کنیم. گل پسرم ابتدای همه ی کارها اولش سخته برای مامانی هم همین طوره. جیگر مامان، گام اول هم برای تو در راه طولانیه کسب علم و دانش بسی سخت و دشواره. من و بابایی به خاطر این که تو گل پسر بتونی دوست های زیادی پیدا کنی و شاد باشی تصمیم گرفتیم که بری مهد کودک. خیلی تحقیق کردم تا این که بالاخره مهدکودک طراوت رو انتخاب کردم. تابستون مامان جون یک ساعتی تو رو برد ...
27 مهر 1395

عشق من در پارک قلم

سلام آرام جونم، نفسم امروز اومدم تا عکسای قشنگت رو که در پارک قلم گرفتم، بذارم. گاهی عصرها با هم پیاده روی می کنیم و بعد یک ربع به پارک قلم می رسیم. موقعیتی که خونمون داره رو خیلی دوست دارم نزدیک دو تا پارک که البته پارک قلم خیلی بزرگ و قشنگه. توی مسیر راه هم خیلی بهمون خوش می گذره. همین سری آخر که داشتیم می رفتیم پارک با صدای بلند می خوندی و می رفتیم . عشق مامان، اصلاً از پیاده روی خسته نمی شی و خیلی لذت می بری و همین باعث می شه منم بهترین لحظات رو در کنارت داشته باشم. ابتدای ورودی پارک این وسایل ورزشی رو گذاشتن. همیشه در بدو ورود باید همه اونا رو امتحان کنی. آروینم...
25 مرداد 1395

لحظاتی که به سرعت تبدیل به خاطره می شن

سلام قند عسلم، سلام تموم زندگیم آروین قشنگم، چه قدر روزها سریع می گذرن، باورم نمی شه الان سه سال و سه ماه و سیزده روز از اولین لمس وجودت می گذره. امروز داشتم وبلاگت  و خاطرات قشنگمون رو مرور می کردم. اولین دندونت، اولین راه رفتنت، اولین ماما گفتنت، لذت بردم خیلی زیاد و لذت می برم هر بار که خاطراتمون رو می خونم. ولی در همون حین خوندن ناگهان چشام پر از اشک شد. واقعاً دلم تنگ شد برای زمانی که نوزاد بودی. نمی دونم شایدم چشام پر اشک شد به خاطر این که می دونم این روزای قشنگم زود می گذره. دیروز متنی رو خوندم در مورد لذت بردن از تک تک لحظاتمون. واقعاً درسته عشق مامان. تا وقتی نوزاد بودی همش به این فکر می کردم کی می تونی کلمه بگی، کی می...
24 مرداد 1395

لذت زندگی در کنار تو

سلام نفسم، جووووونم، گل پسرم جیگر مامان یه مدتی درگیر بودیم حسابی، تغییر دکوراسیون دادیم. تو گل پسرم خیلی خوب استقبال کردی. این عکس رو بابایی همون شب اولی که مبل های جدیدمون رو آوردن ازت گرفته. حدود یک ساعتی روی مبل نشستی و پایین نیومدی عاشق اون کوسن گرد هستی، اینو ببین: کاناپه جدید همین طور مکانی مناسبه از نظر تو قند عسل برای قایم شدن موقع بازی قایم باشک عشق مامان، هنوزم از علاقه تو به پوشیدن جوراب در خونه کم نشده اون روز در کمدت این کفش ها رو که کادو گرفتی و برات بزرگه پیدا کردی، تا چند روز به محض ورود به خونه پات می کردی تا شب موقع خواب ا...
11 مرداد 1395

کوه و دشت و رود و یک آروین بازیگوش

سلام پسرک ناز و شیرین زبون و شیطون بلای خودم. عشق مامان، ماشالا بزرگ شدی، بلا شدی، جیگر بودی، خوردنی تر شدی. خلاصه اگه یک سری کلمات بد رو که می گی فاکتور بگیرم خیلی شیرین زبونی می کنی. الان قدت 102 سانتیمتر و وزنت شده 15 کیلو و دویست. قند عسلم جمله هایی رو که یاد می گیری خیلی خوب و به جا استفاده می کنی. مثلاً اون روز ازم چیزی خواستی گفتم صبر کن تا بهت بدم. بهم می گی باشه پس می رم دندون رو جیگر می ذارم تا بیاری. در یک پست دیگه نفسم از حرفا و کارات بیشتر می نویسم. الان می خوام عکسای وقتی رو بذارم که رفتیم رود میرآباد. بر خلاف روستای رود، آب آرومی در جریان بود. برای همین حسابی با بهار جون آب بازی کردین. به طوری که دائماً در حال عوض کر...
26 تير 1395

شیطونک من و بازی های بیرون خونه

جیگر مامان، دوباره اومدم ولی این بار با عکسای قشنگت در طبیعت زیبای خدا. یک روز تعطیل دوباره به اتفاق مامان جون اینا رفتیم روستای رود البته این بار دایی امیر و زهره جون هم با ما بودن و حسابی به همه خوش گذشت. تو و آرشیدای گلم هم خوب بازی و شیطنت کردین. یک روز بهاری که بارون باریده بود و با هم رفتیم پارک، تا چشمت به این گودال آب افتاد، یه چوب برداشتی و شروع کردی به نقاشی کشیدن روی زمین و همین طور که می کشیدی توضیح می دادی قند عسلم. یک روز هم یک پاک کن پیدا کردی و گفتی بیا بازی کنیم منم یه طرف میز تنیس وایستادم و کلی سرگرم شدی. و اما ادامه عکس ها: ...
25 خرداد 1395

آروین من در خونه

سلام عشقم، نفسم، عمرم نازپسرم امروز اومدم تا یه پست بذارم از کارها و بازی هایی که معمولاً در خونه انجام می دی. این روزا که هوا خوبه خیلی وقت ها می ریم بیرون ولی وقت هایی رو هم که در خونه هستیم بیکار نمی شینی و یا خودت بازی می کنی یا با من و بابایی. یکی از بازی هایی که خیلی علاقه داری بازی با لگو هست. چون دیدم به لوگو خیلی علاقه داری رفتم و یکی دیگه مثل قبلی خریدم آخه همیشه وقتی همه لگوهات رو روی هم می چیدی می گفتی حالا چی کار کنم. دیشب با بابایی یه برج بلند درست کردین ولی تا اومدم عکس بگیرم برج به دست شما گل پسر فرو ریخت. البته مامان عکاست همیشه آماده عکس گرفتنه، مثل این عکس ها که مربوط به بازی با بدمینتون و بادکنک می شه که...
24 خرداد 1395