آروین گلمآروین گلم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

به دنیا آمدی تا دنیای من شوی...

تولد دو سالگی آروین جونم

بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با 2  تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی ببین تو آسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس تا تو هستی و...
16 ارديبهشت 1394

پدر که باشی...

پدر که باشی ... پدركه باشي سردت مي شود ولي كت بر شانه فرزند مي اندازي . چهره ات خشن مي شود و دلت دريايي، آرام نمي گيري تا تكه ناني بياوري. پدركه باشي عصا مي خواهي ولي نمي گويي. هر روز خم تر از ديروز،اما مقابل آينه تمرين محكم ايستادن مي كني . پدركه باشي حساس مي شوي به هرنگاه پر حسرت فرزندت به دنيا، تمام وجود خودت را محكوم آرزوهايش مي كني ! پدركه باشي در كتابي جايي نداري وهيچ جايي زير پايت نيست . بي منت از اين غريبه گي هايت مي گذري تا پدر باشي ، پشت خنده هايت فقط سكوت ميكني . پدر كه باشي به جرم پدر بودنت حكم هميشه دويدن را برايت مي برند، بي هيچ اعتراضي به حكم فقط مي دوي و در تنها يي ات نفسي...
9 ارديبهشت 1394

و باز گردش و تفریح...

سلام نفس مامان. پنج شنبه ای که گذشت رفتیم مشهد. هم برای تفریح و هم برای این که از یک دکتر فوق تخصص کودکان نوبت گرفته بودم تا خیالمون از بابت غده هایی که در سر و گردنت به وجود اومده راحت بشه. خدا رو صد هزار مرتبه شکر ، نظر دکتر با نظر دکتر خودت یکی بود و به ما گفت نگران نباشیم. بعد از اون رفتیم خرید و بعد از استراحت در هتل، آخر شب رفتیم حرم امام رضا (ع). هوا عالی بود و من حال و هوای دیگه ای داشتم. خیلی زیارت خوبی بود. آروینم این قدر خسته بودی که بعد زیارت، بغل بابایی خوابت برد. جمعه صبح رفتیم دریاچه چالیدره، برای اولین بار بود اون جا می رفتیم. خیلی زیبا و هوا کاملاً بهاری بود. گل پسرم تو هم تا تونستی شی...
31 فروردين 1394

سیزده بدر94

سلام گل پسرم، آروینم، قند عسلم با کمی تأخیر امروز قصد دارم عکس های سیزده بدر امسال رو برات بذارم. سیزده بدر هوا خیلی خوب بود و با مامان جون اینا رفتیم بیرون. کلی بازی کردی و خندیدی و بهت حسابی خوش گذشت. اون روز با آرشیدای عزیزم دعوا نکردین و با هم بازی کردین و من هم تا تونستم ازتون عکس و فیلم گرفتم.   نفس مامان ، بعد ناهار با آرشیدای گلم رفتین سراغ قابلمه برنج و حسابی ما رو با این کارتون خندوندین. اینم مدرکش : و در آخر عکسی از جیگر خاله :  عاشقتونم   ...
30 فروردين 1394

آروین و ایلیا

سلام عزیزکم، پسرک مهربون و شیرین خودم. در این پست می خوام عکسای تو رو با دوست جدیدت بذارم. ایلیا جون به همراه پدر و مادرش از قزوین به خونه ما اومدن. روزایی که بودن حسابی بهمون خوش گذشت. برای اولین بار می دیدیمشون و فقط از طریق لاین باهاشون ارتباط داشتیم ولی از وقتی اومدن برای هم دوستان صمیمی شدیم.  گل پسرم تو از ایلیا جون، یکسال و هشت ماه کوچکتری ولی این برامون خیلی جالب بود که ایلیای عزیزم ، نسبت به تو خیلی احساس بزرگی می کرد. مثلاً اگه کاری رو انجام می داد به تو می گفت من بزرگ شدم برای همین انجام می دم ولی تو نباید انجام بدی و کلی ما رو با این شیرین زبونیش می خندوند. اینم بخشی از خاطرات زیبای شما دو تا...
29 فروردين 1394

عکس های نوروز 94

سلام شیطونکم، پسرک ناز و دوست داشتنیه خودم. نفس مامان امسال تعطیلات نوروز البته اگه روزای سخت آخرش رو فاکتور بگیرم ، به هممون خوش گذشت. اصلاً با وجود تو ، قند عسل مامان، هر روز به ما خوش می گذره. من از این که می تونستم بیشتر در کنارت باشم خیلی خوشحال بودم. اینم چند تا عکس از تو گل پسر با بابایی: اینم یه عکس سه نفره با بهار جون:  نفس مامان کنار سفره هفت سین مامان جون (مامان بابایی): عکسای گل پسر در طبیعت ( البته عکسای سیزده بدر رو در پست بعدی می ذارم) :   آروین و شکوفه های آلبالو... جیگر مامان، در مدرسه مو...
27 فروردين 1394

مادر...

مادر که می شی، از همون لحظه ای که می فهمی میزبان یه فرشته ای، در خودت تمام می شی و در یکی دیگه آغاز، وقتی ضربات اندام نحیف موجودی را در درونت حس می کنی کم کم به او متعلق می شی، خودت و تمام هستیت... وقتی نوزادت را در آغوش می گیری اشک هات فریاد می زنن که برای بودنش از جان می گذری، مادر که می شی نگرانی و نگرانی و نگران، نگران امروز و فردا و آینده فرزندت، مادر که می شی تمام زندگیت می شه دعا و التماس و خواهش از خدا برای عاقبت به خیر شدن فرزندت، مادر که می شی بهترین هدیه برات می شه، سلامتی جسم و روح دلبندت، مادر که می شی غم و اندوه و شادیت هم رنگ دیگه ای می گیره و همه این ها گره می خوره به حال فرزندت...
23 فروردين 1394

روزهای سختی که گذشت...

سلام نفس مامان. الان که برات می نویسم خوشحالم خیلی خوشحال. به خاطر سلامتی تو. انگار خدا تو رو دوباره به ما بخشیده. چند روز قبل متوجه غده ای در گردنت شدم. صبر کردم تا تعطیلات تموم شه ببریمت دکتر. پنج شنبه متوجه شدم یه غده دیگه در پشت سرت ایجاد شده. خدا می دونه من و بابایی چی کشیدیم. صبر کردیم تا شنبه صبح. با مامان جون بردیمت پیش دکتر خودت، خانوم دکتر رئیسی که من خیلی قبولش دارم. بعد از معاینه برات آزمایش خون نوشت. موقع آزمایش خون، مامان جون تو رو نگه داشت تا ازت خون بگیرن. من اصلا دل اینکه نگهت دارم نداشتم. جیگرم کباب شد وقتی داشتن ازت خون می گرفتن. همین طور اشکام سرازیر می شد. احساس کردم چه قدر طول کشید. وقتی گفتن جواب آزمای...
17 فروردين 1394

و اما سال جدید...

  آروین جونم ، همه ی عشق و امید و  بهترین و قشنگ ترین بهونه زندگی من و بابایی  این دومین سالیست که وجود  شیرینت گرما بخش زندگیمونه.      نفسم ، عزیزم ،  آروینم     تو  ، زیباترین و بهترین و ناب ترین  هدیه ی خدای مهربونی برامون . خدایا خودت حافظ پسرمون باش .  او را به تو می سپاریم تا بهترین روزها و ساعات را برایش مقدر فرمایی .... ( آمین )  پسر گلم، کلی خاطره و عکس از تعطیلات داریم، ولی الان فرصت درج اونا رو ندارم. در پست های بعدی همه رو برات می ذارم نفسم. ...
6 فروردين 1394