بیست بدر...
سلام پسر گلم، عشقم، نفسم
امسال سیزده بدر بارونی بود و نتونستیم بریم بیرون. البته یه جورایی بدم نشد آخه روز آخر مسافرتی حسابی سرماخوردم و اون روز رو فقط استراحت کردم. اما در عوض جمعه هفته بعد، بیست بدر کردیم.
هوا خیلی خوب بود و به تو و آرشیدای گلم حسابی خوش گذشت. چون عاشق آب و آتیش و چوب هستین. اون روز به قول آقا احسان که به شما می گفت "کدورت ها رو بذارین کنار" تو و آرشیدا در صلح و صفا با هم بازی کردین و ما هم در کنار شما خوش گذروندیم. البته این رو هم بگم الان مدتیه خیلی بهتر با هم بازی می کنین.
اینم دو کوهنورد دوست داشتنیه ما:
اینم بابایی در حال جمع کردن هیزم:
و بالاخره آتیش برپا شد:
این عکس رو هم در یک مجلس عروسی ازتون گرفتم:
عاشقتونم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی