آروین گلمآروین گلم، تا این لحظه: 11 سال و 3 روز سن داره

به دنیا آمدی تا دنیای من شوی...

آروینم در ماه های 14 و 15 از زندگی

گل پسر مامان سلام. چند وقتی سرم شلوغ بود به همین دلیل نتونستم برات بنویسم. ولی تک تک لحظه های با تو بودن رو تا جایی که تونستم عکس و فیلم گرفتم تا بعداً که بزرگ شدی با هم خاطرات شیرینمون رو مرور کنیم. امروز که دارم برات می نویسم 14 ماه و 10 روزته. برای خودت دیگه مردی شدی. هر روز که می گذره و بزرگ و فهمیده تر می شی، بازی کردن باهات جذاب تر می شه. یک شب که مثل همیشه داشتیم با هم بازی می کردیم از لحظه لحظه بازیمون عکس و فیلم گرفتم. حسابی به هر دو نفرمون خوش گذشت. در این عکس ها، یا در حال فرار کردن هستی یا می خوای فرار کنی. یک روز، بعد از چند وقت گذاشتمت روی تختت و آویز تخت رو کوک کرد...
21 تير 1393

عکس های آروینم در پارک نزدیک خونه

آروین گلم تقریباً هر روز عصر با هم می ریم پارک نزدیک خونه. خیلی تاب رو دوست داری و هر بار که سوارت می کنم حسابی ذوق می کنی. این قدر برات خوندم تاب تاب عباسی که تو هم این روزا با من می خونی البته فقط می گی تاب تاب تاب. این جا دیگه حسابی ذوق کردی... از اون جایی که عاشق توپی، خیلی دوست داشتی توپ رو از دست اون کوچولو بگیری. و پیاده روی در پارک... ...
26 خرداد 1393

شیطنت های گل پسر در ماه دوازدهم از زندگی ( البته با تأخیر)

چرا هر کار می کنم باز نمی شه! نه این جوری فایده نداره... نکته: برای دیدن داخل کابینت ها و داخل کشو ها باید دیگه سوار روروئک نشین. مثل من... وقتی فهمیدم داخل کشو یه عالمه چیز برای خالی کردن وجود داره منم دریغ نکردم و تا چند وقت شده بود سرگرمی روزانه من... من خالی می کردم مامانم دوباره همه رو می ذاشت سرجاش . این طوری بیکارم نمی موند! و من برای این که کتک نخورم می خندیدم. این طوری دل مامانم رو بدست آوردم. به لطف وجود من روی زمین کوچک ترین چیزی نمی مونه چون من با دقت زیاد برمی دارم و می خورم! و باز از این طریق به مامانم کمک می ک...
4 خرداد 1393