شیطنت های گل پسر در ماه دوازدهم از زندگی ( البته با تأخیر)
چرا هر کار می کنم باز نمی شه!
نه این جوری فایده نداره...
نکته: برای دیدن داخل کابینت ها و داخل کشو ها باید دیگه سوار روروئک نشین. مثل من...
وقتی فهمیدم داخل کشو یه عالمه چیز برای خالی کردن وجود داره منم دریغ نکردم و تا چند وقت شده بود سرگرمی روزانه من... من خالی می کردم مامانم دوباره همه رو می ذاشت سرجاش . این طوری بیکارم نمی موند!
و من برای این که کتک نخورم می خندیدم. این طوری دل مامانم رو بدست آوردم.
به لطف وجود من روی زمین کوچک ترین چیزی نمی مونه چون من با دقت زیاد برمی دارم و می خورم! و باز از این طریق به مامانم کمک می کنم.
عاشق روشن و خاموش کردن لامپ ها هستم.
و همین طور دکمه ها...
خیلی وقت ها از دستگیره فرگاز آویزونم و مامانم همیشه اگه ببینه دعوام می کنه. نمی دونم چرا!
اگه چشمم به سطل آشغال بیفته دریغ نمی کنم و حتماً خالیش می کنم تا ببینم چه چیزایی توش هست. مامانم دیگه جرات نمی کنه توی سطل آشغال اتاق چیزی بریزه! و سطل آشغال تبدیل شده به جایی برای لباسای دم دستیه من!
دیگه کم کم داره قدم اندازه قد مبل می شه...
این جا هم منتظرم و آماده برای رفتن به بیرون. حوصلم سر رفته بود به خاطر همین خودم رو مشغول کردم!
رفتن روی پای مامانم هم از شیطنت های همیشگی منه...