آروین گلمآروین گلم، تا این لحظه: 11 سال و 7 روز سن داره

به دنیا آمدی تا دنیای من شوی...

مریض شدن آروینم

1392/10/25 11:22
نویسنده : مامان آروین
308 بازدید
اشتراک گذاری

آروینم از وقتی به دنیا اومدی بدترین خاطره ام بستری شدنت در بیمارستان بود. 11 دی یعنی درست وقتی که 9 ماهه شدی مجبور شدیم تو رو در بیمارستان بستری کنیم. روز قبلش تعطیل بود و تو دائماً حالت بهم می خورد. من و بابایی خیلی نگرانت بودیم. تو رو بردیم و به پزشک اطفال در بیمارستان حکیم نشون دادیم. بهت آمپول زدن ، تا عصر خوب بودی ولی باز دوباره شروع شد. فرداش که بردمت پیش دکتر خودت، گفت همین الان باید بستری بشی. خدا می دونه اون لحظه چه قدر برام سخت بود. نزدیک یک هفته بستری بودی دکتر می گفت بیماریت ویروسیه و تا زمانی که کاملا خوب نشی مرخصت نمی کنه و چه قدر خوب شد که زود بستری شدی چون اگه غیر این بود حالت بدتر می شد. چون دائماً معدت کار می کرد هیچ چیزی غیر سرم نمی تونست آب بدنت رو تامین کنه. سه شب سخت رو توی اورژانس اطفال گذروندیم و بعد بالاخره ما رو به بخش منتقل کردن. پسر گلم این قدر دوست داشتم که خودم دائماً کنارت باشم تا این که مریض شدم و دو روز آخر رو نتونستم کنارت بمونم و مامان جونا زحمت کشیدن و از تو مراقبت کردن. خلاصه بالاخره حالت بهتر شد و مرخص شدی ولی چون من سرماخورده شده بودم با این که ماسک می زدم دوباره مریض شدی و بردیمت دکتر. گل پسرم عکسای زیر مربوط به روز اولی می شه که در بیمارستان بستری شدی. آروینم فقط خدا می دونه اون روز چه حالی داشتم، وقتی می خواستن رگ دستت رو پیدا کنن و تو اون قدر اذیت شدی دعا می کردم کاش به جای تو، من مریض می شدم. الهی قربونت برم بعد از این که رگت رو پیدا کردن و دستت رو کلی چسب زدن، دائماً به دستت نگاه می کردی. 

در این جا هم این قدر بهت دارو داده بودن که خوابت برده بود و با این که بیدار نبودی کنارت نشسته بودم و چشم ازت برنمی داشتم.

و اما روز آخر در بیمارستان، گل پسرم حالت بهتر شده بود و کلی با هم بازی کردیم و خندیدی و من با این که حالی نداشتم به خاطر تو می خندیدم و شاد بودم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)