گردش بهاری...
آروین گلم 14 ماهگیت مبارک باشه عزیزم. انگار همین دیروز بود که یکسالگیت رو جشن گرفتیم. یک ماه گذشت و چه زود. روزها با سرعت می گذرن و تو هر روز بزرگ و بزرگ تر می شی و با کارهایی که انجام می دی خوردنی تر.
جمعه رفته بودیم آبشار درود. می خواستم یه عکس از خودت به تنهایی در کنار آبشار بگیرم ولی نمی دونم چرا به شدت از آبشار ترسیده بودی و اصلاً حاضر نبودی تنهایی کنار آبشار بشینی. البته مامان جون تونست این یه عکس رو بندازه.
این جا هم با این که بغلت کردم ولی هنوز ناراحتی.
در این جا، با ترس داری به آب هایی که پایین پات در جریانند نگاه می کنی.
آخه گل پسرم چرا این همه ترس! وقتی من کنارتم از هیچی نترس عزیزکم
دیروز عصر با مامان جون رفتیم پارک نزدیک خونه. حسابی بهت خوش گذشت.
تاب بازی کردی، سوار سرسره شدی و بستنی خوردی. قربونت برم مثل مامانت عاشق بستنی هستی.
آروینم وقتی شادی دست می زنی حتی روی سرسره!
و زمانی که هیجانی می شی...
و عکس آخر...