پدر که باشی...
پدر که باشی...
پدركه باشي سردت مي شود ولي كت بر شانه فرزند مي اندازي.
چهره ات خشن مي شود و دلت دريايي، آرام نمي گيري تا تكه ناني بياوري.
پدركه باشي عصا مي خواهي ولي نمي گويي. هر روز خم تر از ديروز،اما مقابل آينه تمرين محكم ايستادن مي كني.
پدركه باشي حساس مي شوي به هرنگاه پر حسرت فرزندت به دنيا، تمام وجود خودت را محكوم آرزوهايش مي كني!
پدركه باشي در كتابي جايي نداري وهيچ جايي زير پايت نيست . بي منت از اين غريبه گي هايت مي گذري تا پدر باشي ، پشت خنده هايت فقط سكوت ميكني.
پدر كه باشي به جرم پدر بودنت حكم هميشه دويدن را برايت مي برند، بي هيچ اعتراضي به حكم فقط مي دوي و در تنها يي ات نفسي تازه مي كني.
پدركه باشي پير نمي شوي ولي يك روز بي خبر ،تمام مي شوي وپشت ها را خالي مي كني. با تمام شدنت ، بايدحس آرامش را بعد از عمري تجربه كني.
پدركه باشي دربهشتي كه زيرپاي تو نبود هم دلهره هايت را مرورمي كني.
"تقديم به پدر عزیزم، همسر مهربانم و تمام پدران دنیا "