آروین گلمآروین گلم، تا این لحظه: 11 سال و 10 روز سن داره

به دنیا آمدی تا دنیای من شوی...

آروینم 18 ماهه شده...

1393/8/17 11:0
نویسنده : مامان آروین
534 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گل همیشه بهارم ، به پسر قند عسلم. آروین مامان 18 ماهگیت مبارک باشه گلم. جیگر مامان ، بهترین لحظه هام،  وقتیه که با تو هستم و باهات بازی می کنم. تو هر روز که می گذره برای من و بابایی شیرین و شیرین تر می شی و بابایی بیش تر به تو  وابسته. این رو چند روز قبل بهم گفت. 

دیشب کاری کردی که می خواستم همون جا قورتت بدم قند عسلم. همیشه موقع خوابیدن دستت رو می گرفتم و می بردمت پیش بابایی و می گفتم آروین با بابایی شب بخیر کن و تو به بابا دست می دادی. دیشب وقتی گفتم با بابایی شب بخیر کن،  گفتی شب بخیر و ما کلی ذوق زده شدیم.

گل پسرم ، بابایی که از سر کار می یاد اگه لحظه ای چشماش رو ببنده این قدر بهش می گی خوابیده ... خوابیده... تا بابایی بگه نه پسرم من بیدارم نخوابیدم که...

وقتی صدات می کنم و می گم : آروین ، می گی : بلی...

در خونه که راه می ری اگه آشغالی زیر پات بیاد برش می داری و می یاری می دی به من می گی آشغال. البته گاهی هم دور از چشم من آشغال رو می ذاری توی دهنت. یه بار که در آشپزخونه بودم اومدی و به دهنت اشاره کردی و گفتی آشغال. وای از دست تو... نمی دونستم دعوات کنم یا بخندم.

در کارای خونه هم می خوای بهم کمک می کنی، مثل اون روز که دیدم دستمال رو برداشتی و میز تلویزیون رو تمیز می کردی.

1

خیلی بلا شدی الان دیگه وقتی کار اشتباهی می کنی و دعوات می کنم بهم نگاه می کنی و کلی ادا و ادیب در می یاری و منتظر می مونی تا ببینی می خندم یا نه. وای به روزی که بخندم یعنی تموم اصول تربیتی تو بهم می ریزه. خلاصه کلی خودم رو کنترل می کنم و جدی می گیرم که سوء استفاده نکنی نفسم.

آروینم بالاخره واکسن 18 ماهگی رو که جزو واکسنای سخت هست، زدی. البته با تاخیر چون دکترت گفت صبر کنم تا سرماخوردگیت خوب بشه. قبل رفتن به بهداشت خیلی نگران بودم ولی خدا رو شکر مشکلی پیش نیومد. وقتی اومدیم خونه هم خیلی خوب بودی و من خوشحال که می دیدم به خوبی راه می ری. این عکسا رو وقتی از بهداشت اومدیم خونه، ازت گرفتم.

20

21

بهم گفتی آب ... منم بهت دادم...ولی می دونی آب رو برای چی می خواستی؟!

22

البته گل پسرم همون یه بار اونم روزی که واکسن زدی این کار رو انجام دادی. بهت می گم آروین خیلی کار بدیه آدم دستش رو توی لیوان بکنه. تو هم انجام ندادی ولی دیروز اصرار کردی بهت آب بدم آب بازی کنی منم دیدم چون پسر خوبی هستی یک کاسه رو پرآب کردم نشوندمت روی پارچه و گذاشتم خوب شالاپ و شولوپ راه بندازی.

نفس مامان خوشحالیمون بعد از اومدن از بهداشت، دوام نداشت چرا که ظهر از درد پات خوابت نبرد و کلی گریه می کردی. نمی دونم حتما خیلی درد داشتی نفسم، چون اصلا راه نمی رفتی و حتی نمی شد تکونت بدیم.

با بابایی تصمیم گرفتیم ببریمت مهمونی شاید درد پات یادت بره. خوب شد که رفتیم ولی تو حتی یک قدم هم بر نداشتی و این ادامه داشت تا صبح روز بعد.  خدا رو شکر تبت با استامینوفن کنترل شد و مشکلی پیش نیومد. دیشب هم که مامان جون و بهار اینا خونه مون اومده بودن دیگه حسابی بازی و شلوغی کردی. بهار رو خیلی دوست داری و دیشب دنبالش می دویدی و می گفتی بها جون بها جون.  

اولین سفر با قطار رو هم در 17 ماهگی تجربه کردی. برای مراسم عقد دایی جون باید می رفتیم اراک. خدا رو شکر سفر خوبی بود و به تو و آرشیدا هم حسابی خوش گذشت و تا تونستین شلوغی کردین.

از تو و آرشیدای گلم چند تا عکس در قطار گرفتم ولی از اون جایی که یه لحظه ثابت نمی موندین همین یه عکس خوب شده.

2

 

3

این جا هم چون قطار ایستاده بود اومدیم بیرون هواخوری.

10

اینم عکسای محضر:

6

7

بعد از تموم شدن مراسم ، همه رفتن بیرون منم رفتم کیفم رو بردارم دیدم تابلویی که جلو سفره عقد گذاشته شده بود رو برداشتی و داری با خودت می بری. ازت گرفتم و گذاشتم سر جاش. رفتم به سمت کیفم دیدم خیلی قشنگ تکیه دادی به تابلو و نشستی. این قدر منظره خنده داری بود که نگو. منم شکار لحظه ها کردم دیگه مامانی...

8

9

گل پسرم اون علامت وسط پیشونیت هم ثمره شیطنت های تو در کوپه قطاره وقتی از روی صندلی به پایین افتادی و با سر فرود اومدی.

در شهر اراک ، از طرف اداره بهمون مهمانسرا دادن. خدا رو شکر بزرگ و تمیز و خوب بود. این عکس ها رو اون جا ازت گرفتم.

11

 

11

و اما ادامه عکس ها البته در همین نیشابور:

12

13

این جا هم مشغول توپ بازی با بابایی هستی.

13

قند عسل، آماده برای رفتن به بیرون و ناراحت که چرا مامان به جای این که بیاد بریم بیرون، داره عکس می گیره!

14

بدون شرح!

14

آروین عشق بادکنک...

15

وای گل پسرم وقتی دستت رو به طرفم می گیری و با همون لحجه بامزه ات می گی بیا بیا بیا بیا... می خوام بخورمت و غرق بوسه بکنم تو رو...

16

17

18

 اینم پیکاسوی کوچک! خندونک

23

24

گل پسر عشق دالی بازی...

25

26

چهره دیدنی آروین مامان بعد از خوردن ماست:

26

27

و باز بدون شرح:

28

 

پسندها (3)

نظرات (1)

مامان لیلی
18 آبان 93 9:52
عزیز خاله 18 ماهگیت مبارک... آفرین به مرد قوی که واکسنشو زده و مریض هم نشده و آفرین به این همه شیرین زبونی و شیرین کاری... از همین جا یه بوس کنده و آبدار برای آروین نازم همیشه به گردش و ددر عزیز خاله ، ایشالا عقد کنون خودت باشه.... ایشششششااااااااللللللللا
مامان آروین
پاسخ
قربونت عزیزم مرسی از این همه لطفی که به ما داری.