آروین گلمآروین گلم، تا این لحظه: 11 سال و 13 روز سن داره

به دنیا آمدی تا دنیای من شوی...

روزای پاییزی در کنار آروین جونم

1393/9/15 12:33
نویسنده : مامان آروین
283 بازدید
اشتراک گذاری

آروین مامان قند عسلم یک ماه دیگه هم گذشت و تو نوزده ماهه شدی گلم. روزها برامون این قدر سریع می گذره که اصلا متوجه نشدم کی این یک ماه هم تموم شد. دیگه کم کم فصل پاییزم داره تموم می شه و هوا سردتر شده گل پسرم.

پیشرفت تو در یادگیری کلمات عالیه نفسم. کلمات رو خیلی خوب می گی حتی نسبت به همسن و سال های خودت. وقتی می گی "عزیزم"   می خوام بغلت کنم این قدر فشارت بدم و ببوسمت که نگو. اسم من رو هم می گی اسانه قربونت برم فکر کنم تلفظ ف برات سخته هنوز. اسم آرشیدا رو قبلا می گفتی آرشی الان دیگه کاملا می گی آرشیدا. چند روز قبل برای خانوم دایی امیر هم خیلی جالب بود می گفت دستش رو گرفتی و گفتی زهره جون.

جالبه که متوجه شدم تلفظ حرف ل هم مثل ف برات مشکله آخه به جای سلام می گی سمام. حالا می فهمم چرا به ملاقه می گی مقاشی . همین طور به سالاد می گی سادات. آروینم، برات گوجه فرنگی رو ریز ریز می کنم و کمی آبلیمو و نمک می ریزم. عاشقشی. بهت می گم آروین چی خوردی؟ می گی : سادات.

انار، موز، خیار ، نارنگی، خرما ، کشمش و گردو هم خیلی دوست داری. از این بابت خیلی خوشحالم. همیشه دوست داشتم ، فرزندم رو عادت بدم تا به جای بیسکویت و کیک و این چیزایی که در سوپری ها هست تنقلات سالم بخوره. الان تقریبا هر روز عصر که از خواب بیدار می شی کشمش و گردو بهت می دم و با علاقه زیاد می خوری. 

علاقه زیادی به نقاشی کردن داری برای همین برات مداد شمعی گرفتم. این قدر خوشحال شدی که نگو. همیشه برات آدمک می کشم و می خونم چشم چشم دوابرو، دماغ و دهن یه گردو .... اون روز دیدم داری با مداد شمعی خط می کشی و می خونی " چش چش ابرو " الهی مامان فدات شه که هر کار می کنم تقلید می کنی. 

1

2

3

 یک روز که مشغول انجام کارام بودم و تو با بابایی بودی دیدم بغل بابایی خیلی ناز دراز کشیدی سریع دوربین رو آوردم و ازتون عکس گرفتم.

4

بعد به بابایی گفتم خوابیده؟ می دونی با چه صحنه ای مواجه شدم؟!

4

یعنی شما پدر و پسر منو سرکار گذاشتین. آروینم این قدر وقتی بغل بابایی هستی و نوازشت می کنه آروم می شی که نگو. آدم فکر می کنه که خوابیدی.

در موبایلم نرم افزار نی نی هوش رو نصب کردم. نرم افزار خوبیه میوه ها، حیوانات ، اشیا و خیلی چیزای دیگه رو طبقه بندی کرده. تو هم خیلی دوست داری و یادگیریت عالیه.

6

7

یک روز در آشپرخونه روی سرامیک برات یه تیکه یخ گذاشتم. برات خیلی جالب بود و حسابی باهاش سرگرم شدی. ولی خوب یخ زود آب می شد و تو هم اصرار که بهت دوباره یخ بدم تا بازی کنی و این کار دوبار دیگه تکرار شد. هدفم این بود که ببینی چه طور یخ آب می شه.

8

این جا هم آماده رفتن به بیرونی... تازگی ها نفسم عکس گرفتن ازت خیلی سخت شده. دائماً می خوای دوربین رو ازم بگیری. این جا هم برای این که حواست رو پرت کنم قاب دوربین رو دادم دستت.

8

 جمعه صبح رفتیم بیرون. خیلی بهت خوش گذشت و با بهار جون حسابی بازی و خاک بازی کردین.

10

12

13

14

این جا هم می خواستم از تو و بابایی عکس بگیرم عجله داشتی که بری بازی کنی.

15

اینم یه عکس هنری از عکاسی مامان: 

16

و ادامه عکس های 18 ماهگیت عزیزم:

15

 16

17

17

گل پسرم ، یک روز در حال رقصیدن افتادی و چونه ات به زانوی آقا جون خورد برای همین زیر لبت کبود شده. من نبودم ولی مامان جون می گفت خیلی دردت کرده بوده و حسابی گریه کردی. البته خدا رو شکر چیز مهمی نبود و الان خوب خوب شدی.

اینم آخرین عکست در این ماه عشق مامان:

16

 آروین گلم، تو خلق شدی برای من

تا زیباترین لحظه ها رو برام بسازی...

"دوستت دارم نازنین پسرم"

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان لیلی
7 دی 93 11:13
عاشق رابطه پدری - پسری ام... الهی همیشه کنار هم باشین و از حضور هم گرم باشین آمین خونتون گرم، دلاتون شاد و همیشه عاشق باشید دوست خوبم
مامان آروین
پاسخ
منم همین طور عزیزم. مرسی که به ما سر زدی.