آروین گلمآروین گلم، تا این لحظه: 11 سال و 7 روز سن داره

به دنیا آمدی تا دنیای من شوی...

31 ماه در کنار هم...

1394/9/14 9:14
نویسنده : مامان آروین
631 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر شیرین زبون و دوست داشتنیه خودم.

آروین گلم، خیلی آقا و فهمیده هستی. من و بابایی بهت افتخار می کنیم و عاشقونه دوستت داریم. این روزا دائماً با کارها و حرفات در حال دلبری کردن هستی. چند روز قبل که آقا جون و مامان جون (بابایی) اومده بودن خونمون، آقا جون ازت پرسید: دوست داری اومدیم خونتون. گفتی: خوشحال شدیم.

یک روز هم که داشتم هدیه ای رو کادو می کردم اومدی بهم کمک کردی تا چسب زدم. بعد که تموم شد بهت گفتم: ممنون که بهم کمک کردی. در جواب گفتی: خواهش می کنم زحمتی ندارم. فکر کنم می خواستی بگی زحمتی نداشت. اون روز این قدر غرق بوسه کردم که هیچ وقت یادم نمی ره.

خیلی دوست داری در کارهای خونه بهم کمک کنی. این روزا در مرحله ای هستی که هر کاری رو مودبانه بگم و از کلمات لطفاً و اجازه هست استفاده کنم حتماً انجام می دی و لجبازی نمی کنی. خودت هم یاد گرفتی و خیلی از مواقع در صحبت هات به کار می بری نفس من.

داشتم رانندگی می کردم بهم گفتی مامان نگاه کن، وقتی دیدمت لبات رو غنچه کرده بودی و بعد گفتی: ببین بوس داره.خنده این رو از عمه زهره یاد گرفتی آخه اون شب خونه مامان جون اینا،  بنده خدا عمه زهره بهت می گفت: ببین لبام بوس داره بیا بوس بده و تو هم که فکر کنم شیطنتت گل کرده بود سریع می رفتی عمه نسرین رو می بوسیدی. 

همین طور یک روز در حین رانندگی ماشینی که جلوی ما بود، آروم می رفت قبل این که من چیزی بگم، گفتی : حاجی برو...  اینو از خودم یاد گرفتیخندونک

خلاصه خیلی سریع در حال الگوبرداری از اطرافت هستی. البته قبلاً هم این کار رو می کردی ولی احساس می کنم الان خیلی شدت گرفته. فقط دنبال اینی که ببینی کی چی می گه تا به موقع ازش استفاده کنی.

دیروز کیفم رو برداشتی تا ببری در اتاق، بهت گفتم بیا روی شونت بذارم. گفتی: مگه من دخترم.تعجب

یک روز مامان جون (مامان بابایی) از این که خیلی بلا شدی، داشت برامون می گفت که چای با نقل برای آقا جون آورده و رفته آشپزخونه. از اون جا داشته نگات می کرده که ببینه نقل نخوری. به مامان جون گفتی برو به کارت برس. بله دیگه می خواستی دور از چشمای مامان جون نقل بخوری.چشمک

نفس من، همه ی میوه ها رو می خوری و دوست داری به خصوص پرتقال. از سبزیجات هم عاشق خیار و فلفل دلمه ای و تره هستی.

دردونه پسرم، این عکس ها که برات می ذارم مربوط به آتلیه روز جشن دایی امیر هست. البته اون روز چون بابایی تو رو برده بود آرایشگاه و گریه کرده بودی اصلاً همکاری نمی کردی.

1

2

این هم اولین عکس 4*6

3

و این عکس ها، هدیه عکاسی به ماخندونک

4

10

گل پسرم هر چی از کارات بنویسم کمه. هر روز و هر لحظه که با هم هستیم این قدر به من خوش می گذره که نهایت نداره. روزی نیست که من و بابایی صد بار بهت نگیم دوستت داریم. روزی نیست که صد بار تو رو غرق بوسه نکنم عشق مامان.

قند عسلم هر کاری برات می کنم برای این نیست که فردا بشی عصای دستم، بشی تکیه روزهای پیری ام. من برای دل خودم می کنم، برای بودن خودم، برای ارضای روحم. می دونم عشقی که بهت می دم چه آرامش باطنی بهت می ده، می دونم می شه پایه ی زندگی آینده تو، می شه واکسن در برابر همه ی خشم های دنیا. من یک مادرم و به خودم می بالم.محبتبوس

پسندها (1)

نظرات (1)

فدیا
18 آذر 94 12:37
همیشه شاد باشید
مامان آروین
پاسخ
ممنونم