و اما ماه آخر سال 94
سلام پسر ناز و دوست داشتنیه خودم ، سلام عزیز دلم مامان.
آروینم، ماه اسفند برامون ماه متفاوتی بود. خرید عید و خونه تکونی خیلی سرمون رو شلوغ کرده بود. در اداره هم آخر سالی کلی کار داشتم. ولی با این حال اوقات خوبی رو با هم داشتیم. یک شب همگی با خانواده بابایی و خانواده من رفتیم جنگ ایرانیان نیشابور. گروه معروفی نبودن ولی برنامه هاشون واقعاً عالی بود و حسابی بهمون خوش گذشت و خندیدیم. تو و آرشیدای گلم و بهار جون ردیف اول که مخصوص بچه ها بود نشستین. برای یادگاری عکس گرفتم البته خیلی با کیفیت نشد.
همکاریتون هم با گروه عالی بود.
عصر جمعه ای هم که گذشت با هم رفتیم خونه بازی، بعد هم کافی شاپ و حسابی بهت خوش گذشت نفسم.
در خانه بازی، یه قسمتی بود که ابزار کار مثل پیچ گوشتی، اره، دلر و برای دخترخانوما وسایل آشپزی وجود داشت. به سراغ اولین چیزی که رفتی همین ابزار کار بود از بس که علاقه داری به این چیزا عشق مامان.
تنوع وسایل بازی خوب بود. از بعضی قسمت هاش عکس گرفتم و البته فکر کنم آخر سالی به دلیل این که همه درگیر کار و خرید بودن، خلوت بود.
پسر گلم، یک سال دیگه هم در کنار تو قند عسل گذشت. دو روز بیشتر تا شروع سال جدید باقی نمونده. برنامه های زیادی برات داشتم و دارم. به بعضی از اون برنامه ها رسیدم ولی هنوز خیلی با هم کار داریم نفسم.
سال 94 برامون سال خوبی بود. خدا رو شکر یک سال آروم و بدون اتفاق. واقعاً باید قدر لحظه لحظه ی زندگیمون رو بدونیم و قدر کسانی که دور و برمون هستن. قدر همسر، پدر، مادر، خواهر، برادر و البته فرزند و خیلی های دیگه. که واقعاً شروع سال جدید در کنار اون ها نعمت بزرگیه. امیدوارم سالی که می یاد برای همه پر باشه از خوبی و خوشی و سلامتی، پر باشه از لحظه های خوب.
از خدا هم می خوام تو گل پسر رو برامون حفظ کنه که لحظه لحظه ی زندگیمون رو پر از شادی و خنده می کنی. دوستت دارم نفسم.