روزای قشنگ ما با تو
سلام پسر دوست داشتنیه خودم. هر روز که می گذره و تو فهمیده تر و بزرگ تر می شی به خودم می بالم بابت داشتن پسری چون تو.
آروین گلم علاقه زیادی به بازی با راکت و توپ داری. مامان بابایی تا حالا دو بار برات راکت خریده. راکت های قبلیت رو که کامل خراب کردی بنده خدا چون دید خیلی علاقه داری دوباره برات خرید.
یک روز که طبق معمول می خواستیم بریم پارک، اصرار کردی که راکتت را هم برداری. برام خیلی جالب بود، در پارک کنار میز پینگ پنگی که بچه ها داشتن بازی می کردن ایستادی و گفتی منم می خوام بازی کنم.
الهی قربونت برم که قدت به زور تا میز می رسید ولی اصرار داشتی بازی کنی. خلاصه قبول کردی بریم توی سبزه ها و با من بازی کنی. خدا رو شکر یه دختر بچه بود که دوست داشت باهات بازی کنه و با هم بازی کردین.
خیلی دوست دارم در پارک به جای بازی با من با بچه ها بازی کنی. این طوری اجتماعی تر می شی. اینا هم عکسای همون روزه:
یک روز دیدم روی مبل این طوری نشستی، اون موقع احساس کردم چه قدر بزرگ شده گل پسرم:
و به محض دیدن دوربین...
این جا هم مشغول ماهیگیری هستی که بالاخره موفق شدی:
این عکس ها هم مربوط به دیشبه که رفته بودیم پارک:
وقتی رسیدیم خونه، می خواستم از کمدت لباسای خونه ات رو بردارم که چشمت افتاد به شلوار آبی که خیلی دوستش داری. بلوزش رو هم برداشتی و اصرار پشت اصرار که اینا رو بپوش.
خیلی دیر وقت بود و من که می دونستم زود می خوابی نمی خواستم لباس رسمی تنت کنم. ولی وقتی دیدم این قدر دوست داری، شلوارش رو برات پوشوندم و بلوزت رو قایم کردم. خلاصه پا کردن شلوار آبی همان و گرفتن انرژی دوباره همان:
راستی اون سگی که نصفش در عکس افتاده رو خیلی دوست داری. یک روز دیدم داری حسابی باهاش کشتی می گیری.