آروین گلمآروین گلم، تا این لحظه: 11 سال و 7 روز سن داره

به دنیا آمدی تا دنیای من شوی...

با تو هر لحظه قشنگه گل من

سلام عشق مامان، گل مامان، عزیز دردونه من، یکی یدونه من، آروین شیطون بلای خودم.  پسر نازم این روزا با شیرین کاری ها و شیرین زبونی های خوردنیت، من و بابایی رو دیوانه وار عاشق خودت می کنی. گل پسرم هر وقت می خندی انگار زندگی درباره نو و تازه می شه، نمی دونی چقدر از داشتنت خوشحالیم و هر روز هزاران بار خدا رو شکر می کنیم. قند عسلم معنی کوچیک و بزرگی رو کاملاً متوجه می شی و این روزا تکیه کلامت شده من بزرگ شدم... خودم بلدم. دیروز بهم می گی: من بزرگم تو کوچیکی. من  تو    عجب ناقلایی شدی!!! الان که ماه رمضونه اکثر شب ها بعد افطار می بریمت پارک و کلی سرسره بازی می کنی. به طوری که دیگه ...
20 تير 1394

روزای گرم تابستون در کنار قند عسل

سلام گل پسر دوست داشتنیه خودم. آروین من ، پسرک شاد و شیرین زبونم، روزای گرم تابستون هم یکی پس از دیگری می یاد و به سرعت می گذره. البته در کنار تو قند عسل مامان، همیشه و همیشه به ما خوش می گذره. با کارهات و شیرین زبونی هایی که می کنی همیشه ما رو به خنده وادار می کنی نفسم. چند روز قبل که از حموم اومده بودیم احساس کردم شلواری که پات کردم کمی گرمه می خواستم عوضش کنم بهم گفتی: منو فیلم می کنی.. منو می گی  همین طور هاج و واج. مطمئنم از کسی شنیدی و گفتی ولی موقعیتی که به کارش بردی برام خیلی جالب بود. الان دیگه هر شب بعد از این که شیر می خوری کمی نمک روی مسواکت می ریزم و مسواک می زنی. البته هنوز خوب یاد نگرفتی و نسبت به یادگیری...
11 تير 1394

یک گام به سمت مرد شدن...

سلام عشق من، پسر شیرین و دوست داشتنی خودم. آروین گلم خیلی پسر فهمیده ای شدی و من از این بابت خیلی خوشحالم. الان مدتیه که وقتی می خوای بری دستشویی می یای می گی جیش دارم. هر چند گاهی هم یادت می ره بگی ولی پیشرفتت خوب بوده. البته هنوز پوشکت می کنم ولی پوشکت رو خیس نمی کنی حتی شب ها. مزیت این روش اینه که جایی رو هم کثیف نکردی. البته روزای اول برای این که بدونی نباید در شلوارت جیش کنی مجبور شدم پوشک نبندم و یک کوچولو فرش کثیف شد ولی چون به محض این که شلوارت کمی خیس می شد سریع به من خبر می دادی بقیه اش رو می رفتیم دستشویی. یه چند روزی عالی بودی و سه چهار روزی اصلاً همکاری نکردی و الان دوباره بهم خبر میدی که ببرمت دست...
24 ارديبهشت 1394

پدر که باشی...

پدر که باشی ... پدركه باشي سردت مي شود ولي كت بر شانه فرزند مي اندازي . چهره ات خشن مي شود و دلت دريايي، آرام نمي گيري تا تكه ناني بياوري. پدركه باشي عصا مي خواهي ولي نمي گويي. هر روز خم تر از ديروز،اما مقابل آينه تمرين محكم ايستادن مي كني . پدركه باشي حساس مي شوي به هرنگاه پر حسرت فرزندت به دنيا، تمام وجود خودت را محكوم آرزوهايش مي كني ! پدركه باشي در كتابي جايي نداري وهيچ جايي زير پايت نيست . بي منت از اين غريبه گي هايت مي گذري تا پدر باشي ، پشت خنده هايت فقط سكوت ميكني . پدر كه باشي به جرم پدر بودنت حكم هميشه دويدن را برايت مي برند، بي هيچ اعتراضي به حكم فقط مي دوي و در تنها يي ات نفسي...
9 ارديبهشت 1394

و باز گردش و تفریح...

سلام نفس مامان. پنج شنبه ای که گذشت رفتیم مشهد. هم برای تفریح و هم برای این که از یک دکتر فوق تخصص کودکان نوبت گرفته بودم تا خیالمون از بابت غده هایی که در سر و گردنت به وجود اومده راحت بشه. خدا رو صد هزار مرتبه شکر ، نظر دکتر با نظر دکتر خودت یکی بود و به ما گفت نگران نباشیم. بعد از اون رفتیم خرید و بعد از استراحت در هتل، آخر شب رفتیم حرم امام رضا (ع). هوا عالی بود و من حال و هوای دیگه ای داشتم. خیلی زیارت خوبی بود. آروینم این قدر خسته بودی که بعد زیارت، بغل بابایی خوابت برد. جمعه صبح رفتیم دریاچه چالیدره، برای اولین بار بود اون جا می رفتیم. خیلی زیبا و هوا کاملاً بهاری بود. گل پسرم تو هم تا تونستی شی...
31 فروردين 1394

آروین و ایلیا

سلام عزیزکم، پسرک مهربون و شیرین خودم. در این پست می خوام عکسای تو رو با دوست جدیدت بذارم. ایلیا جون به همراه پدر و مادرش از قزوین به خونه ما اومدن. روزایی که بودن حسابی بهمون خوش گذشت. برای اولین بار می دیدیمشون و فقط از طریق لاین باهاشون ارتباط داشتیم ولی از وقتی اومدن برای هم دوستان صمیمی شدیم.  گل پسرم تو از ایلیا جون، یکسال و هشت ماه کوچکتری ولی این برامون خیلی جالب بود که ایلیای عزیزم ، نسبت به تو خیلی احساس بزرگی می کرد. مثلاً اگه کاری رو انجام می داد به تو می گفت من بزرگ شدم برای همین انجام می دم ولی تو نباید انجام بدی و کلی ما رو با این شیرین زبونیش می خندوند. اینم بخشی از خاطرات زیبای شما دو تا...
29 فروردين 1394

عکس های نوروز 94

سلام شیطونکم، پسرک ناز و دوست داشتنیه خودم. نفس مامان امسال تعطیلات نوروز البته اگه روزای سخت آخرش رو فاکتور بگیرم ، به هممون خوش گذشت. اصلاً با وجود تو ، قند عسل مامان، هر روز به ما خوش می گذره. من از این که می تونستم بیشتر در کنارت باشم خیلی خوشحال بودم. اینم چند تا عکس از تو گل پسر با بابایی: اینم یه عکس سه نفره با بهار جون:  نفس مامان کنار سفره هفت سین مامان جون (مامان بابایی): عکسای گل پسر در طبیعت ( البته عکسای سیزده بدر رو در پست بعدی می ذارم) :   آروین و شکوفه های آلبالو... جیگر مامان، در مدرسه مو...
27 فروردين 1394

مادر...

مادر که می شی، از همون لحظه ای که می فهمی میزبان یه فرشته ای، در خودت تمام می شی و در یکی دیگه آغاز، وقتی ضربات اندام نحیف موجودی را در درونت حس می کنی کم کم به او متعلق می شی، خودت و تمام هستیت... وقتی نوزادت را در آغوش می گیری اشک هات فریاد می زنن که برای بودنش از جان می گذری، مادر که می شی نگرانی و نگرانی و نگران، نگران امروز و فردا و آینده فرزندت، مادر که می شی تمام زندگیت می شه دعا و التماس و خواهش از خدا برای عاقبت به خیر شدن فرزندت، مادر که می شی بهترین هدیه برات می شه، سلامتی جسم و روح دلبندت، مادر که می شی غم و اندوه و شادیت هم رنگ دیگه ای می گیره و همه این ها گره می خوره به حال فرزندت...
23 فروردين 1394