آروین گلمآروین گلم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

به دنیا آمدی تا دنیای من شوی...

مسافرت در کنار گل پسر

  سلام نفس من، اواخر اردیبهشت ماه به اتفاق مامان جون و آقا جون رفتیم مسافرت. ببخشید گل پسرم که پست مسافرت رو با تأخیر گذاشتم. مدتیه سرم خیلی شلوغه. از طرفی دارم خودم رو برای ارائه مقاله در همایش بین المللی مهارت آماده می کنم. روزی که فهمیدم مقاله ی من از بین هزار و صد مقاله، برای ارائه پذیرفته شده ، نمی دونستم از خوشحالی چیکار کنم. خلاصه قند عسلم مامانی حسابی درگیر کاراش شده. مسافرت در کنار تو قند عسل خیلی بهمون خوش گذشت. خیلی پسر خوبی بودی و اصلاً اذیتمون نکردی و در طول مسافرت پوشکت رو به جز یک بار خیس نکردی. شمال هوا عالی بود و طبق معمول تو آقا پسر عشق آب، کلی از آب بازی در دریا کیف کردی.    ...
10 خرداد 1394

یک گام به سمت مرد شدن...

سلام عشق من، پسر شیرین و دوست داشتنی خودم. آروین گلم خیلی پسر فهمیده ای شدی و من از این بابت خیلی خوشحالم. الان مدتیه که وقتی می خوای بری دستشویی می یای می گی جیش دارم. هر چند گاهی هم یادت می ره بگی ولی پیشرفتت خوب بوده. البته هنوز پوشکت می کنم ولی پوشکت رو خیس نمی کنی حتی شب ها. مزیت این روش اینه که جایی رو هم کثیف نکردی. البته روزای اول برای این که بدونی نباید در شلوارت جیش کنی مجبور شدم پوشک نبندم و یک کوچولو فرش کثیف شد ولی چون به محض این که شلوارت کمی خیس می شد سریع به من خبر می دادی بقیه اش رو می رفتیم دستشویی. یه چند روزی عالی بودی و سه چهار روزی اصلاً همکاری نکردی و الان دوباره بهم خبر میدی که ببرمت دست...
24 ارديبهشت 1394

اردوی یک روزه مشهد در کنار گل پسر

سلام نفس من، آروین شیرین زبون و قند عسلم . جیگر مامان، روز پنج شنبه از طرف اداره ما رو بردن مشهد برای گردش و زیارت. مامان جون، دایی جون و خانومش در این اردوی یک روزه همراه ما بودند. اون روز به همگی خیلی خوش گذشت به خصوص به تو عزیز دلم. به طوری که از ساعت 7 صبح تا 7 شب با این که فقط یک ساعت خوابیده بودی ولی در صحن حرم امام رضا (ع) هم چنان با انرژی می دویدی و خوشحال و شاد بودی به طوری که همکارم گفت بهت چی دادم که این قدر شنگولی. صبح ما رو بردن اخلمد. هوا عالی بود ولی مسافت زیادی رو برای رسیدن به آبشار طی کردیم و با این که خودت دوست داشتی راه بری ولی چون گام هات کوچیکن ، مجبور بودیم بغلت کنیم به خاطر همین راه خ...
19 ارديبهشت 1394

تولد دو سالگی آروین جونم

بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با 2  تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی ببین تو آسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس تا تو هستی و...
16 ارديبهشت 1394

پدر که باشی...

پدر که باشی ... پدركه باشي سردت مي شود ولي كت بر شانه فرزند مي اندازي . چهره ات خشن مي شود و دلت دريايي، آرام نمي گيري تا تكه ناني بياوري. پدركه باشي عصا مي خواهي ولي نمي گويي. هر روز خم تر از ديروز،اما مقابل آينه تمرين محكم ايستادن مي كني . پدركه باشي حساس مي شوي به هرنگاه پر حسرت فرزندت به دنيا، تمام وجود خودت را محكوم آرزوهايش مي كني ! پدركه باشي در كتابي جايي نداري وهيچ جايي زير پايت نيست . بي منت از اين غريبه گي هايت مي گذري تا پدر باشي ، پشت خنده هايت فقط سكوت ميكني . پدر كه باشي به جرم پدر بودنت حكم هميشه دويدن را برايت مي برند، بي هيچ اعتراضي به حكم فقط مي دوي و در تنها يي ات نفسي...
9 ارديبهشت 1394

و باز گردش و تفریح...

سلام نفس مامان. پنج شنبه ای که گذشت رفتیم مشهد. هم برای تفریح و هم برای این که از یک دکتر فوق تخصص کودکان نوبت گرفته بودم تا خیالمون از بابت غده هایی که در سر و گردنت به وجود اومده راحت بشه. خدا رو صد هزار مرتبه شکر ، نظر دکتر با نظر دکتر خودت یکی بود و به ما گفت نگران نباشیم. بعد از اون رفتیم خرید و بعد از استراحت در هتل، آخر شب رفتیم حرم امام رضا (ع). هوا عالی بود و من حال و هوای دیگه ای داشتم. خیلی زیارت خوبی بود. آروینم این قدر خسته بودی که بعد زیارت، بغل بابایی خوابت برد. جمعه صبح رفتیم دریاچه چالیدره، برای اولین بار بود اون جا می رفتیم. خیلی زیبا و هوا کاملاً بهاری بود. گل پسرم تو هم تا تونستی شی...
31 فروردين 1394

سیزده بدر94

سلام گل پسرم، آروینم، قند عسلم با کمی تأخیر امروز قصد دارم عکس های سیزده بدر امسال رو برات بذارم. سیزده بدر هوا خیلی خوب بود و با مامان جون اینا رفتیم بیرون. کلی بازی کردی و خندیدی و بهت حسابی خوش گذشت. اون روز با آرشیدای عزیزم دعوا نکردین و با هم بازی کردین و من هم تا تونستم ازتون عکس و فیلم گرفتم.   نفس مامان ، بعد ناهار با آرشیدای گلم رفتین سراغ قابلمه برنج و حسابی ما رو با این کارتون خندوندین. اینم مدرکش : و در آخر عکسی از جیگر خاله :  عاشقتونم   ...
30 فروردين 1394

آروین و ایلیا

سلام عزیزکم، پسرک مهربون و شیرین خودم. در این پست می خوام عکسای تو رو با دوست جدیدت بذارم. ایلیا جون به همراه پدر و مادرش از قزوین به خونه ما اومدن. روزایی که بودن حسابی بهمون خوش گذشت. برای اولین بار می دیدیمشون و فقط از طریق لاین باهاشون ارتباط داشتیم ولی از وقتی اومدن برای هم دوستان صمیمی شدیم.  گل پسرم تو از ایلیا جون، یکسال و هشت ماه کوچکتری ولی این برامون خیلی جالب بود که ایلیای عزیزم ، نسبت به تو خیلی احساس بزرگی می کرد. مثلاً اگه کاری رو انجام می داد به تو می گفت من بزرگ شدم برای همین انجام می دم ولی تو نباید انجام بدی و کلی ما رو با این شیرین زبونیش می خندوند. اینم بخشی از خاطرات زیبای شما دو تا...
29 فروردين 1394

عکس های نوروز 94

سلام شیطونکم، پسرک ناز و دوست داشتنیه خودم. نفس مامان امسال تعطیلات نوروز البته اگه روزای سخت آخرش رو فاکتور بگیرم ، به هممون خوش گذشت. اصلاً با وجود تو ، قند عسل مامان، هر روز به ما خوش می گذره. من از این که می تونستم بیشتر در کنارت باشم خیلی خوشحال بودم. اینم چند تا عکس از تو گل پسر با بابایی: اینم یه عکس سه نفره با بهار جون:  نفس مامان کنار سفره هفت سین مامان جون (مامان بابایی): عکسای گل پسر در طبیعت ( البته عکسای سیزده بدر رو در پست بعدی می ذارم) :   آروین و شکوفه های آلبالو... جیگر مامان، در مدرسه مو...
27 فروردين 1394