آروین گلمآروین گلم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

به دنیا آمدی تا دنیای من شوی...

29 ماهگیت مبارک باشه گلم

سلام آروینم، عشق و نفس و تموم زندگیم. پسرکم خیلی فهمیده شدی و من از این بابت خیلی خوشحالم البته هنوز گاهی حس لجبازیت بدجور گل می کنه ولی متوجه شدم وقتی باهات صحبت می کنم خوب گوش می کنی و البته در بیشتر اوقات درک می کنی. حرف زدنت هم خیلی بامزه شده. چند روز قبل که داشتیم با آقا جون اینا خداحافظی می کردیم ، گفتی: "ببخشید مزاحم شدم". از این که جملات رو به خوبی و به جا به کار می بری خوشحالم. دیروز متوجه شدم کلمه مبل رو نمی تونی خوب تلفظ کنی. این قدر بامزه می گی که من حسابی خندم گرفته بود. البته گل پسرم از نظر تلفظ کلمات از همون ماه های اول یادگیری خیلی خوب کلمات رو می گفتی و بر خلاف هم سن و سال های خودت که کلمات رو و...
11 مهر 1394

یک جمعه به یاد موندنی

سلام آروین مامان، نفس من، زندگیه من. پسر گلم دیروز از صبح رفتیم بوژان. هوا خیلی خوب بود و حسابی بهت خوش گذشت و تا تونستی خاک بازی کردی. منم چون دیدم خوشحالی، کاری به کارت نداشتم عصر که بر می گشتیم روی صندلی عقب خوابت برد یا بهتره بگم بیهوش شدی از بس شیطنت کردی و با بهار جون بازی کرده بودی. اینا هم عکسای دیروزه نفسم:   در این عکس کاملاً مشخصه بابایی باهات چه بازی هایی می کنه : آروینم، وقتی من رو با تموم وجود می بوسی وجودم با بوسه تو دلبندم، گرم گرم می شه. من عاشق بوسیدنای عمیقت هستم نفسم. قبل از این عکس که برات می ذارم چنان منو بوسیدی که روسریم&...
21 شهريور 1394

قایم باشک بازی قندعسل

سلام پسر با نمک و شیرین زبون مامان که هر روز با کارهات ما رو کلی می خندونی. دیشب این قدر باعث خنده من و بابایی شدی که نگو. فضای شاد خونمون به خاطر وجود گلی چون تو هست نازنینم. دیشب با کمک بابایی قایم می شدی و من مثلاً دنبالت می گشتم و وقتی پیدات می کردم کلی ذوق زده می شدم. حالا کجا قایم می شدی؟ بغل بابایی با کمک یک متکا که مثلاً دیده نمی شدی و من همه جا رو می گشتم ولی نبودی که نبودی وقتی پیدات می کردم کلی ذوق می کردی. بابایی به من می گفت این جا رو بگرد اون جا رو بگرد، ببین نیست!!!! یه دفعه تو که مثلاً قایم شدی بلند گفتی: جای کامپیوترم نگا کن. ما رو می گی... از خنده مرده بودیم. آخه نفسم من نمی دونم این معنی با...
18 شهريور 1394

28 ماه در کنار نفسم

سلام قند عسلم، عشقم، جیگرم پسر گلم این روزا با حرفا و کارات ما رو حسابی متعجب می کنی. دو روز قبل داشتم لباسم رو اتو می کردم بهم گفتی: مامان متکا می خوای؟ گفتم: نه مرسی. دیدم رفتی متکا آوردی و می گی: بذارم پشتت خسته نشی. (دقیقاً  جمله ای که گفتی). چه قدر بزرگ و فهمیده شدی عشق من. افتخار می کنم پسر فهمیده ای چون تو دارم. آروینم، سوره توحید رو به طور کامل یاد گرفتی. اون روز می خواستم صدات رو ضبط کنم ولی نذاشتی حالا اگه تونستم با ترفند صدات رو ضبط می کنم حتماً اینجا برات می ذارم. دیروز دیدم برس رو برداشتی و به موهات کشیدی و گفتی: I comb my hair خیلی خوشحال شدم و احساس کردم برای آموزش زبانت راه درست رو ان...
11 شهريور 1394

روزای قشنگ ما با تو

سلام پسر دوست داشتنیه خودم. هر روز که می گذره و تو فهمیده تر و بزرگ تر می شی به خودم می بالم بابت داشتن پسری چون تو. آروین گلم علاقه زیادی به بازی با راکت و توپ داری. مامان بابایی تا حالا دو بار برات راکت خریده. راکت های قبلیت رو که کامل خراب کردی بنده خدا چون دید خیلی علاقه داری دوباره برات خرید. یک روز که طبق معمول می خواستیم بریم پارک، اصرار کردی که راکتت را هم برداری. برام خیلی جالب بود، در پارک کنار میز پینگ پنگی که بچه ها داشتن بازی می کردن ایستادی و گفتی منم می خوام بازی کنم. الهی قربونت برم که قدت به زور تا میز می رسید ولی اصرار داشتی بازی کنی. خلاصه قبول کردی بریم توی سبزه ها و با من بازی کنی. خدا رو ش...
31 مرداد 1394

شعاری برای زیستن

سلام نفسم، عشقم، تموم زندگیم... امروز برات متنی رو می ذارم که مطمئنم وقتی بزرگ شدی از خوندنش لذت خواهی برد. متنی که پر از درس زندگیه گل پسرم. دوستت دارم. حرمت اعتبار خود را هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران مشکن که ما هر یک یگانه ایم موجودی بی نظیر و بی تشابه و آرمان های خویش را به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن تنها تو می دانی که "بهترین" در زندگانیت چگونه معنا می شود از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است آسان مگذر بر آن ها چنگ درانداز، آن چنان که در زندگی خویش که بی حضور آنان، زندگی مفهوم خود را از دست می دهد زندگیت را با دم زدن در هوای گذشته و نگرانی فرداهای نیامده آسان هدر نده هر روز،...
27 مرداد 1394

گل پسر، قند عسل که می گن یعنی این...

سلام قند عسلم، آروینکم، ناز پسرم، شیرین زبونم... نمی دونی چه قدر من و بابایی خوشحالیم از این که تو رو داریم. تو نه تنها عشق ما بلکه معنای زندگی ما هستی. تو رو حتی وقتایی که لجبازی می کنی دوست دارم، وقتایی هم که می شی پسر حرف گوش کن خودم، دیگه آخرشی. می خوام در آغوش بگیرمت و غرق بوسه کنم. چیزی که برام جالبه نحوه بوسیدنت هست. من رو یه جور دیگه می بوسی. کاملاً عمیق و وقتی لبت رو روی لپم می ذاری چند ثانیه فشار می دی و نگه می داری. عاشق بوسه های عمیقتم نفس مامان. یک شب موقع خواب بغلت کردم و گفتم آروین چشمات رو ببند تا ببوسم خوابت ببره. همین طور که چشمات رو می بوسیدم خیلی ناز خوابیدی. حالا یاد گرفتی می گی چشامو ببوس...
15 مرداد 1394

با تو هر لحظه قشنگه گل من

سلام عشق مامان، گل مامان، عزیز دردونه من، یکی یدونه من، آروین شیطون بلای خودم.  پسر نازم این روزا با شیرین کاری ها و شیرین زبونی های خوردنیت، من و بابایی رو دیوانه وار عاشق خودت می کنی. گل پسرم هر وقت می خندی انگار زندگی درباره نو و تازه می شه، نمی دونی چقدر از داشتنت خوشحالیم و هر روز هزاران بار خدا رو شکر می کنیم. قند عسلم معنی کوچیک و بزرگی رو کاملاً متوجه می شی و این روزا تکیه کلامت شده من بزرگ شدم... خودم بلدم. دیروز بهم می گی: من بزرگم تو کوچیکی. من  تو    عجب ناقلایی شدی!!! الان که ماه رمضونه اکثر شب ها بعد افطار می بریمت پارک و کلی سرسره بازی می کنی. به طوری که دیگه ...
20 تير 1394

روزای گرم تابستون در کنار قند عسل

سلام گل پسر دوست داشتنیه خودم. آروین من ، پسرک شاد و شیرین زبونم، روزای گرم تابستون هم یکی پس از دیگری می یاد و به سرعت می گذره. البته در کنار تو قند عسل مامان، همیشه و همیشه به ما خوش می گذره. با کارهات و شیرین زبونی هایی که می کنی همیشه ما رو به خنده وادار می کنی نفسم. چند روز قبل که از حموم اومده بودیم احساس کردم شلواری که پات کردم کمی گرمه می خواستم عوضش کنم بهم گفتی: منو فیلم می کنی.. منو می گی  همین طور هاج و واج. مطمئنم از کسی شنیدی و گفتی ولی موقعیتی که به کارش بردی برام خیلی جالب بود. الان دیگه هر شب بعد از این که شیر می خوری کمی نمک روی مسواکت می ریزم و مسواک می زنی. البته هنوز خوب یاد نگرفتی و نسبت به یادگیری...
11 تير 1394

تموم زندگیه من

سلام پسر شیرین زبون و دوست داشتنیه خودم. برای اولین بار به خاطر ارائه مقاله در تهران مجبور شدم ازت دور بشم. چه قدر دلم تنگ شد حتی دقایقی بعد از جدا شدن از تو. نگاه های معصومت رو موقع سوار شدن به قطار فراموش نکردم. به بابایی گفتم سریع تو رو ببره تا گریه نکنی. همین طور که سوار قطار می شدم دائماً به تو نگاه می کردم و تو همین طور که دستت در دست بابایی بود و دور می شدی بر می گشتی و نگاه می کردی. سعی کردم سریع از جلوی نگاه معصومانه ات محو بشم تا مبادا گریه کنی نفس من. البته از تهران دست پر اومدم اینم مدرکش :   آروینم ، دو شب ازت دور بودم، سعی کردم کمتر بهت زنگ بزنم تا کمتر دلتنگی کنی. یه بار که زنگ زدم با چنان بغضی گفتی...
21 خرداد 1394